زن دومی های دزد


نوشته زیر بخشی از نوشته الما توکل هست که حرف زنهایی را میزند که دزد تشریف دارند مثب حسنا -نفس .طاووس ماری- پری - کفتر وبقیه زن دومی ها که شوهرهای زنهای دیگر را میدزدند

 

من از تمام زنان دنیا می ترسم. من از تمام آنها می ترسم. من از آنها می ترسم. از دوستی هایشان. از دزدی هایشان. از اینکه عادت دارند به هم،به حریم هم،به داشته های هم تجاوز کنند. من می ترسم ،از دروغ هایی که می گویند و آنقدر خوب می گویند که همه باور می کنند. می دانم که اعتراف وحشتناکی است.اما بیش از آنکه از مردها بترسم از زن ها می ترسم.عادت دارند مردهای هم را بدزدند. عادت کرده اند مردها را بدزدند. عادت کرده اند شغل ها را بدزدند. عادت کرده اند شغل دوستشان را بدزدند.این ها را هیچوقت نگفتم. نگفتم که چه شد. نگفتم که نشستم و زل زدم به باورنکردنی ها. نگفتم که آن شب،آن شب که حالم تا حدمرگ بد شد یاد کدام خاطره در کدام برهه از زندگی ام افتادم. این ها را نمی شود گفت. نمی شود نشست و تعریف کرد کدام گوشه ی دلت خالی شده،پر از ترس شده،پر از کینه و نفرت شده،نمی شود نشست و از بدجنسی زن ها گفت. بعد از سال ها دنبال حقوق زنانه ات دویدن بنشینی و اعتراف کنی که از زن ها می ترسی؟

خب هیچ آدم عاقلی این کار را نمی کند،دردها را می ریزد توی خودش و نمی گوید چه شد،عوضش راه می رود. هی توی خیابان های دودآلوده ی تهران راه می رود. نمی شود گفت که تو می نشینی توی جای خودت...نمی خواهی جلوتر بروی.نمی خواهی از جایت تکان بخوری ،اما زن پشت سری ات برای اول صف ایستادن از سر تو رد می شود،هی می دود،هی می دود تا به اول صف برسد،برای رسیدن به اول صف لگدهایش می خورد توی صورتت. بیایم و اعتراف کنم که زن ها باعث بدبختی زن های دیگر می شوند.بیایم و این ها را بگویم؟

 نه!من غم هایم را می ریزم توی دلم،می ریزم توی دلم و هیچوقت اعتراف نمی کنم. خودم را خرد می کنم،خودم را خاک شیر می کنم اما بعد از سالها دویدن دنبال حقوق زنانه ام نمی آِیم اعتراف کنم که تمام این سالها آن کسی که از او ترسیده ام یک زن بوده ،نه یک مرد.که مجبور شده ام بدوم،بدوم و بدوم،نه برای اینکه جایم را دوست نداشتم،نه برای اینکه زیاده خواه بوده ام،نه...

برای این دویده ام که هی زن های دیگر دویده اند،هی دویده اند و تو را هم دنبال خودشان کشانده اند و هروقت از کنارت گذشته اند پوزخند زده اند که من برنده ام و تو بازنده،بعد من هی دویده ام،من هم دویده ام،دویده ام،توی این نظام فکری بیمار دویده ام که از قافله عقب نمانم...یاد گرفته ام شغلم را،مردم را ،خنده ام را،سفرم را سفت بغل کنم،آنقدر سفت که بتوانم با آنها کیلومترها بدوم،بدوم و بدوم تا مبادا زنی برای دزدیدنشان از راه برسد...زنی که جز دزدیدن کاری بلد نیست...بلد نیست مردی داشته باشد،بلد نیست شغلی داشته باشد،فقط دزدیدن را بلد است...
نظرات 1 + ارسال نظر
حوا پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 20:21 http://havayebiadam.blogsky.com

چه فایده منم دویدم منم ترسیدم این رفت یکی دیگه اومد اون رفت یکی دیگه اومد مرداگه مردباشه کوچه پرازهرزه هم باشه دلت قرصه ولی راست میگی منم همیشه ترسیدم ولی نگفتم که اززنهای دیگه ترسیدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.